عصیان

ساخت وبلاگ
الآن اگر روانشناسی را میدیدم که میگفت همه ی افکارت را بریز روی کاغذ تا دیگر هیچ کلمه ای و هیچ نقطه سیاهی روی صفحه ذهن و خیالت نماند خوشبخت ترین و آسوده ترین حالت ممکن را سپری میکردم. شاید اول از همه همه ی دوست دارمت هایی که آنقدر دیر شدند که سرد شدند یا نشدند را میریختم که بیشترین جاها را گرفته تا دست و بالم کمی باز تر شود و بعد تازه نوبت میرسید به همه ی کاش ها و اما ها و اگر ها. اینکه چرا فلان شعر را همان اول نخواندم. اینکه چرا اولین سلام را من نکردم اینکه مگر من دوستشان نبودم و اینکه شاید یادشان رفته بیخیال و اینکه چرا انقدر زود گذشت و اما اگر فقط دهنم را بسته بودم و هزار هزار هزار کلمه ی دیگر... سرم دردِ سگ گرفته. چشم هام هم از همیشه سرخ تر شده اند و تمام موی رگ های چشمم طاقتشان طاق شده از این همه دیدنِ پاسخ ناشنیده طغیان میکنند. لابلای آن افکار اینکه عصیان چه کلمه سزاواری شده برای احوالاتم را حتما باید بنویسم. عصیان و طغیان و بیم موج و غربت و قربت و تضرع و خاک و مرگ و رنج و رنج و مویه.

الآن اگر روانشناسی را میدیدم هم به کارم نمی آمد. چشم هام را میبندم دردِسرم آرام بگیرد فقط. باید بروم...

معانی و بیان!...
ما را در سایت معانی و بیان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : araaahif بازدید : 207 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 14:25