نه که بعد یک سال راه گم کرده باشم به این چاه و بخواهم شکوه کنم ها، نه، اصل اصلش اصلا قرار بود تا قبل این،از شهریور سالِ پیش چیزی مینوشتم با عنوانِ مثلا، بحران ۲۷، سالِ تعلیقها و تعویقها یا یک همچه چیزی، که مینویسم حالا و اصلا باید که بیشتر بنویسم. حالا نمیدانم بخاطر همان تعلیق و تعویقِ بیستوهفت است یا چه اما به نظرم میآید که آنقدر هم که گمان میکردم خوب نمینوشتم و خوب نوشتن خوب خواندن میخواهد و الخ و شاید هم اگر که خوب مینوشتم اما حالا کلمه کنار کلمه، جمله ساختن از یادم رفته، هرچند که هرچی هم که بشود فعلا بنام بر این است که باید بنویسم، و خیلی هم باید بنویسم، از هزارها چیز که از سرم گذشت و به سرم آمد و ... اینها اما حالا مهم نیست، حالا یعنی الانی که ساعت از سهی نیمه شب هم گذشته و ای بابا، چهار شد که؛ چهار نیمهشب است و چه شبی هم بود ها، شبِ نبشِ قبر و شبِ خوشیِ همه و ناخوشیِ تو مردِ بیستوهفتسالهای که شاکیای از همهی جماعتها و کارها و چیزها و هرچیزی که هست و هر چیزی که نیست. که چرا دادی که بلند بر سر آنها که باید میکشیدم و نکشیدم را انقدر نکشیدم که همه یادشان رفته و اگر هم نرفته گمانشان این شده که بابا تو هم چقدر ولنکنی و داری ادا درمیاوری که فلان اما نه، ادا نیست، بیزاری است. بیزاری از آن جماعت و بیزاری از شماها که ابلهانه،اگر بگویم سادهانگارانه هم الکی محترمانه است و هم انگار فروغیای چیزیام که خدا را شکر نه فروغیام و نه چندان محترم، که ابلهانه میخواهید قیم آدم شوید و نیستید، به خدا که نیستید و نیستید و بیزاری از صداها و خندهها و نگاههای صریح و نگاههای دزدیده و بیزاری از نبودن آنها که اگر بودند راحت و به آواز بلند کنار, ...ادامه مطلب
پاهام بیجونتر از آفتابِ هفتِ بعدازظهرِ پسِ ابرِ پاییزیه که باد هم تازه داره نرم و یواش میوزه و چقدر هیچ صدایی نمیاد انگار و وز وزِ آدما انگار اصلا دیگه اذیتم نمیکنه، چشمام نیمهباز، خمار و خوابآلود جلوی خودم رو هم نمیبینم و آخ که وقتی برسم خونه چقدر راحت ولوی تختِ برهمریختهم میشم و با شلوارِ بیرون تازه. بعد خوابِ هیچی ندیدنشه که پایان رو خوش میکنه. بخوانید, ...ادامه مطلب
که شیشهها پایین و پرسهی بلند سیاوش قمیشی، آنجا که شونه به شونه میرفتیم تا آخرش و بعد نمیدانم باز نمنم بارون تو خیابون خیس و یاد تو هر تنگ غروب قمیشی و بعد باز قمیشی که تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره و حالا پرپر میزنم که دیگه نه غروب پاییز رو تن لخت خیابون و آخر هم شهیار قنبری و ترافیک مدرس و بعد صدر و لحظهها که زودتر میگذشتند و حسرت اینکه چرا رسیدیم پس؟ بخوانید, ...ادامه مطلب
باید یه روز این خواب رو یه جا بنویسم که یادم نره. جراحتِ پام هنوز هست انگار و خشم و عجز و درماندگیش هم هنوز مونده., ...ادامه مطلب
اما من قبل از تو هم آسمون رو دوست داشتم، شاید حتی بیشتر از تو. به کژتابی این جمله آگاهم و اون رو هم دوست دارم، هرچند نه به اندازهی تو و درسته. تردید و دوبهشکی هم همیشه کار دستمون داده و میده واحتمالاً هم هست حالاحالاها. مثل جبار و عقرب و خوشهی پروین و بارشهای شهابی که همیشه زیبا میمونن و همیشه هم هستن. اینکه هیچچیز اونجور که انتظار میرفت نشد، اینکه از یه جا به بعد دیگه هیچ قدمِ رو به جلویی جلو نمیرفت و این دیگه نخواستن این دیگه نبودن -که البته لزومی هم نداره اسمش رو بذاریم نبودن یا نشدن یا حتی نخواستن و هرچی اصلا، فرقی هم نداره- برای من تجربهی خیلی عجیبی بود، شیرین بود، تلخ بود و جالب بود. یادمه یه بار قرص خواب خورده بودم و خواب نرفته بودم و هر اتفاق و حرفی توی اون خلسهی خوابوبیداری گذشته بود رو فرداش کاملاً فراموش کرده بودم. انگار هیچی، صرفاً یه رویای گنگ و مبهم و فراموششده. صبحش، وقتی دوستم تعریف میکرد که چی گفتی و چی نگفتی خیلی اذیت شدم. حرف خاصی هم نبود اما فکر میکرد, ...ادامه مطلب
حتی اگر روزی و روزگاری در صف نان یا که در گیرودار پارک کردن خودرو و یا حتی یکی از همین تجمعهای همیشگی، ناگهان گذرمان به هم افتاد، حتی اگر من خیرهات شدم تو نمان، برو. , ...ادامه مطلب
دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد میخواهد دلم فریاد , ...ادامه مطلب
چون نمیدونم الان چاره چیه؛ یعنی نمیتونم تشخیص بدم اشتباه از من بوده یا کی که حالا الان اینجوری شده. حالا یا باید اونقدر عوضی باشم که سبقت بگیرم یا اونقدر نابلد که تصادف شه و یا که هیچی، بزنم به خاکی., ...ادامه مطلب
فقط وقت نداریم ها... برنده اونیه که زودتر ببازه؛ من همیشه میبرم خیالت تختِ تخت., ...ادامه مطلب
میزی که یه پته چارگوش روش بود و یه صندلی با پایه های کوتاه، پاش. سقفی که چراغ سقفی نداشت و تختی که بوی زنا می داد. سه تا مکعبِ چوبی پرِ کتاب و یه حوله رو شوفاژ و دوتا شال بلند، آویزون در. دو تا پنجره هم، بی دستگیره، مات. مات. , ...ادامه مطلب
اگه هم بگم همه ی درد ها فدای سرت دروغ گفتم. بی اهمیتی ت تا زمانی برام اهمیت داشت که میفهمیدیم. زبون من عوض نشده و هنوز همونقدر ناشی ام که مستقیم همه حرفامو میزنم. رانده مانده ی همه جا کجا مانده برام مگر؟ بعد این همه این همه این همه و همه ی اینها زمانی لحظه ای بود که حالا تلنبار شده از پا افتاده ام. دنبال بهانه ی ناله ای بودم و بهتر از هر زمانی مهیاش کردی تا بیزاری م را و ناله ام را جار بزنم. و,میخوای,خوردن,بیفتم,دیگه؟,برمیگردم ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">,نمیارم,شاید,بخاطر,باده ...ادامه مطلب
این نوری که چشمامو میزنه شاید واسه تو خوب باشه. نمیتونم درست ببینمت و میتونی خوب ببینیم. اگرچه دیگه فرقی نداره واسه من اما باز حاضرم سعی کنم چشمام توی مسیر نوری قرار بگیره که سخت ببینمت تا راحت اگه خواستی نگام کنی. هفته اما هنوز تا شب خیلی مونده. , ...ادامه مطلب
الآن اگر روانشناسی را میدیدم که میگفت همه ی افکارت را بریز روی کاغذ تا دیگر هیچ کلمه ای و هیچ نقطه سیاهی روی صفحه ذهن و خیالت نماند خوشبخت ترین و آسوده ترین حالت ممکن را سپری میکردم. شاید اول از همه همه ی دوست دارمت هایی که آنقدر دیر شدند که سرد شدند یا نشدند را میریختم که بیشترین جاها را گرفته تا د, ...ادامه مطلب
که بی بهانه ترینی.حق...,بی بهانه دوستت دارم,بی بهانه,بي بهانه ...ادامه مطلب