پاهام بیجونتر از آفتابِ هفتِ بعدازظهرِ پسِ ابرِ پاییزیه که باد هم تازه داره نرم و یواش میوزه و چقدر هیچ صدایی نمیاد انگار و وز وزِ آدما انگار اصلا دیگه اذیتم نمیکنه، چشمام نیمهباز، خمار و خوابآلود جلوی خودم رو هم نمیبینم و آخ که وقتی برسم خونه چقدر راحت ولوی تختِ برهمریختهم میشم و با شلوارِ بیرون تازه. بعد خوابِ هیچی ندیدنشه که پایان رو خوش میکنه. بخوانید, ...ادامه مطلب
که شیشهها پایین و پرسهی بلند سیاوش قمیشی، آنجا که شونه به شونه میرفتیم تا آخرش و بعد نمیدانم باز نمنم بارون تو خیابون خیس و یاد تو هر تنگ غروب قمیشی و بعد باز قمیشی که تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره و حالا پرپر میزنم که دیگه نه غروب پاییز رو تن لخت خیابون و آخر هم شهیار قنبری و ترافیک مدرس و بعد صدر و لحظهها که زودتر میگذشتند و حسرت اینکه چرا رسیدیم پس؟ بخوانید, ...ادامه مطلب
انگار از یه جا به بعد دیگه نمیشه کسی رو اونجور که باید دوست داشت، ینی ممکنه بشه ها ولی نه اونجور که باید، نه اونجور شیفته و از خود بیخود و مجنون و فرهاد و دیوانه و کشتهمردهبودن و خالیشدن دل و تپیدنِ تند قلب و به دیده الماس اشک سفتن و چشم به راه خشک شدن و انتظارانتظارانتظارِ طولانی و اینا. دلت تنگ میشه ولی ته تهش میگی حیف دیگه، یه حیف بیجون که از سر بیعلاقگی و بیاهمیتی هم نیست حالا ولی دیگه تاب و تحمل اونجور سوگواری رو هم نداری؛ ولی حیف ها.. بخوانید, ...ادامه مطلب
زنگ هم زدم اما نتونستم تبریک بگم؛ نمیخوام به اینکه ممکنه روزی بیاد که.. اه. من دوست ندارم حتی این جمله رو تموم کنم. ینی نمیتونم. فقط چشمام شور میشه و دلم میلرزه و آبِ دهنم پایین نمیره از گلو. مامان من خیلی دوستت دارم. خیلی. بخوانید, ...ادامه مطلب
که به راهی که میروی ایمان داشته باش؛ سستْایمانی که منم اما نه راهی داشتم و نه بیراههای، دستبهدیوار و در، دنبال کلید چراغی که سوخته بود و اصلاً روشنشدنی هم در کارش نمیتوانست که باشد، امید بسته بودم به نورِ کم جانی که اصلاً نمیتوانست که در کار باشد، دست به دیوار و در، چرخ میزدم و فریادِ نه آنچنان فریادی، که بالاخره دستم به خالی خورد و انگار که تازه دوهزاریات بیفتد از قرارِ داستان، روشنم شد که دیگر هیچگاه خبری نخواهد شد و اگر که قبلش هم بوده از سر همان امید به یافتن همان کلیدِ چراغی بوده که اصلاً سوخته بوده از همان اول. بخوانید, ...ادامه مطلب
حتی اگر روزی و روزگاری در صف نان یا که در گیرودار پارک کردن خودرو و یا حتی یکی از همین تجمعهای همیشگی، ناگهان گذرمان به هم افتاد، حتی اگر من خیرهات شدم تو نمان، برو. , ...ادامه مطلب
دلهره مگر از کجا آمده؟ دلِ آدمیزاد که خالی شود، انگار که پشت و پناهش شکسته باشد، میشکند. بعد غرق همین خالی میشود. خالی همان چیزی است که قبلا دل به آن قرص بوده و حالا نیست، نیست چون بیخبر رفته. بیخبر خالی شده و بیخبری هولآور است. هولِ فرداها پیشکش، هول همین آن و الآنی که خالی شده دارد فرو میریزد هر چه بود و نبود. سیل و زلزله مگر از کجا آمده؟, ...ادامه مطلب
غباری که تکرار روی کلمهها مینشونه به قدری سنگینه که فقط به معجزه میشه به خودِ اولشون رسید. شاید واسه همینه که کم به اسم صدات میکنم اما اسم خودم رو هربار که از دهن تو میشنوم انگار تازهس. بچهها ک, ...ادامه مطلب
دیشب شب حر بود به ماه قمری و فرداش به شمسی صبح بیست و سه، چهار یا باز مگر چه فرقی میکند؟ هرچندسالگی من که هرچه بودهام حر نبودهام. سحر تا شام و سحر امروز و شب اما چقدر گیج و منگ بود. از معلقِ پل صدر, ...ادامه مطلب
اینکه کاش چشم روی چشم که گذاشتم امشب، پا شدنی بعدش نباشد. , ...ادامه مطلب
من به محالات دل بستهام همیشه، حتی احتمالات هم نه., ...ادامه مطلب
اما رگ سردت که به چشم میآمد و آه از غم چشمت که تا بستی و سرخی پلکت که به چشم آمد، قلبم به سوختن آمد و مرگ سومیمان بود؛ چه زیبا بود. لاشهسگی شدم میان جاده، با چشمانی تا ابد باز., ...ادامه مطلب
راهمو دیگه کج میکنم یهوری که به تو نرسه نگاهم هم. شکر که تو هم نمیبینی ندیدنم رو؛ شکر., ...ادامه مطلب
خاکشم نسکافه ای، قهوه ای، یا گُهی! , ...ادامه مطلب
مواظب باش خلاصه.. بیفتی توش هم خودتو به گه میکشی و هم منی که دوستت دارمو., ...ادامه مطلب