معانی و بیان!

متن مرتبط با «معانی و بیان تطبیقی» در سایت معانی و بیان! نوشته شده است

زاری و بیزاری

  • نه که بعد یک سال راه گم کرده باشم به این چاه و بخواهم شکوه‌ کنم ها، نه، اصل اصلش اصلا قرار بود تا قبل این،از شهریور سالِ پیش چیزی می‌نوشتم با عنوانِ مثلا، بحران ۲۷، سالِ تعلیق‌ها و تعویق‌ها یا یک همچه چیزی، که می‌نویسم حالا و اصلا باید که بیشتر بنویسم. حالا نمی‌دانم بخاطر همان تعلیق و تعویقِ بیست‌وهفت است یا چه اما به نظرم می‌آید که آن‌قدر هم که گمان می‌کردم خوب نمی‌نوشتم و خوب نوشتن خوب خواندن می‌خواهد و الخ و شاید هم اگر که خوب می‌نوشتم اما حالا کلمه کنار کلمه، جمله ساختن از یادم رفته، هرچند که هرچی هم که بشود فعلا بنام بر این است که باید بنویسم، و خیلی هم باید بنویسم، از هزارها چیز که از سرم گذشت و به سرم آمد و ... این‌ها اما حالا مهم نیست، حالا یعنی الانی که ساعت از سه‌ی نیمه شب هم گذشته و ای بابا، چهار شد که؛ چهار نیمه‌شب است و چه شبی هم بود ها، شبِ نبشِ قبر و شبِ خوشیِ همه و ناخوشیِ تو مردِ بیست‌وهفت‌ساله‌ای که شاکی‌ای از همه‌ی جماعت‌ها و کارها و چیزها و هرچیزی که هست و هر چیزی که نیست. که چرا دادی که بلند بر سر آن‌ها که باید می‌کشیدم و نکشیدم را انقدر نکشیدم که همه یادشان رفته و اگر هم نرفته گمانشان این شده که بابا تو هم چقدر ول‌نکنی و داری ادا درمی‌اوری که فلان اما نه، ادا نیست، بیزاری است. بیزاری از آن جماعت و بیزاری از شماها که ابلهانه،اگر بگویم ساده‌انگارانه هم الکی محترمانه است و هم انگار فروغی‌ای چیزی‌ام که خدا را شکر نه فروغی‌ام و نه چندان محترم، که ابلهانه می‌خواهید قیم آدم شوید و نیستید، به خدا که نیستید و نیستید و بیزاری از صداها و خنده‌ها و نگاه‌های صریح و نگاه‌های دزدیده و بیزاری از نبودن آن‌ها که اگر بودند راحت و به آواز بلند کنار, ...ادامه مطلب

  • بی‌رمق‌تر از آفتابِ هفتِ بعدازظهرِ پسِ ابرِ پاییزی که باد هم یواش می‌وزه

  • پاهام بی‌جون‌تر از آفتابِ هفتِ بعدازظهرِ پسِ ابرِ پاییزیه که باد هم تازه داره نرم و یواش می‌وزه و چقدر هیچ صدایی نمیاد انگار و وز وزِ آدما انگار اصلا دیگه اذیتم نمی‌کنه، چشمام نیمه‌باز، خمار و خواب‌آلود جلوی خودم رو هم نمی‌بینم و آخ که وقتی برسم خونه چقدر راحت ولوی تختِ برهم‌ریخته‌م می‌شم و با شلوارِ بیرون تازه. بعد خوابِ هیچی ندیدنشه که پایان رو خوش می‌کنه.   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا فرونباشی..

  • که چرا فرونپاشیده‌ام از این همیشه‌ی ترس و تردید؟ که مگر نمی‌بینم همیشه و ازهرسو، هر بار و هزاربار، بارِ سنگینی به سنگینِ بارهای روی دوشم اضافه شده و مگر رُسم کشیده نشده؟ و مگر رمقم گرفته نشده و جانم، تمامِ توانم، شور و جوانی‌‌ام و جوانی‌هام و آخ، جنونم چطور این‌جور و این‌جا ته گرفت که این‌جور دهنم بسته شده، این‌جا خفه‌خون گرفته‌م؟ که چرا نباید داد بزنم و فریاد و فحش و لیچار که بابا بیشرف‌ها، کو یک جو مردمی‌تان و مرامی که یک عمر منتِ هیچش را سرم گذاشته بودید و چرا داد نزدم و چرا فرونپاشیدم؟ که چرا همیشه و همه‌جا حق با همه و هرکسی بوده الّا من، و یعنی حتی بک بار و یک لحظه به اشتباه اصلاً، نمی‌شده که حق با من بوده باشد و این «همه‌ و هرکس»‌های همیشه حق‌به‌جانبِ خودخواهِ بی‌شرم، بی‌شرم‌های قدرناشناس مگر نسبشان به کدام هنرپیشه و کدام بازیگر می‌رسد و مگر از که درس گرفته‌اند و این استعدادِ تجاهل و خود را به خریت زدن از کجا آمده که انقدر راحت به هیچت می‌گیرند و می‌دانند که می‌دانی خر نیستند و نیستی و خیره نگاهت می‌کنند؟ چشم‌درچشمت می‌شوند و لبخند و احوال پرسی که چه‌خبرها؟ که کاش حداقل راه کج کنید، نگاه بدزدید و خیره نگاهم نکنید و کاش لبخندم نمی‌زدید و نمک نمی‌پاشیدید، اهل دروغ و دغلْ‌ به سادگیِ آب‌خوردن و بی‌هیچِ بی‌هیچ عذاب وجدان... و چطور انقدر سِر شده‌اید به بی‌وجدانی و این وقاحتتان از کجا آمده، خدارا خدارا بگو که از کجا آمده و پس چرا فرونپاشیده‌ام که اگر درهم‌نشکسته‌ام پس این‌ها این کلمه‌ها که همیشه می‌انداختمشان ته ته جانم و تلمبار شده‌اند و انقدر تلمبار کاش نمی‌شدند و چقدر، چطور نفسم را و عزت نفسم را به خاک کشید؟ وقاحتِ سر به گردون‌سای‌تان دمارم را در آ, ...ادامه مطلب

  • یه حالی دیگه، انگار که شست و اشاره‌ت رو بچسبونی به هم تکون‌تکون بدی بگی اون‌جور که باید می‌شد نشد.

  • انگار از یه جا به بعد دیگه نمی‌شه کسی رو اون‌جور که باید دوست داشت، ینی ممکنه بشه ها ولی نه اون‌جور که باید، نه اون‌جور شیفته و از خود بی‌خود و مجنون‌ و فرهاد و دیوانه و کشته‌مرده‌بودن و خالی‌شدن دل و تپیدنِ تند قلب و به دیده الماس اشک سفتن و چشم به راه خشک شدن و انتظارانتظارانتظارِ طولانی و اینا. دلت تنگ می‌شه ولی ته ته‌ش می‌گی حیف دیگه، یه حیف بی‌جون که از سر بی‌علاقگی و بی‌اهمیتی هم نیست حالا ولی دیگه تاب و تحمل اون‌جور سوگواری رو هم نداری؛ ولی حیف ها..  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از حال می‌روم، بیدار می‌شوم..

  • باید یه روز این خواب رو یه جا بنویسم که یادم نره. جراحتِ پام هنوز هست انگار و خشم و عجز و درماندگی‌ش هم هنوز مونده., ...ادامه مطلب

  • تو باعث شدی من آسمون رو بیشتر دوست داشته باشم

  • اما من قبل از تو هم آسمون رو دوست داشتم، شاید حتی بیشتر از تو. به کژتابی این جمله آگاهم و اون رو هم دوست دارم، هرچند نه به اندازه‌ی تو و درسته. تردید و دوبه‌شکی هم همیشه کار دستمون داده و می‌ده واحتمالاً هم هست حالاحالاها. مثل جبار و عقرب و خوشه‌ی پروین و بارش‌های شهابی که همیشه‌ زیبا می‌مونن و همیشه‌ هم هستن. این‌که هیچ‌چیز اون‌جور که انتظار می‌رفت نشد، این‌که از یه جا به بعد دیگه هیچ قدمِ رو به جلویی جلو نمی‌رفت و این دیگه نخواستن این دیگه نبودن -که البته لزومی هم نداره  اسمش رو بذاریم نبودن یا نشدن یا حتی نخواستن و هرچی اصلا، فرقی هم نداره- برای من تجربه‌ی خیلی عجیبی بود، شیرین بود، تلخ بود و جالب بود. یادمه یه بار قرص خواب خورده بودم و خواب نرفته بودم و هر اتفاق و حرفی توی اون خلسه‌ی خواب‌وبیداری گذشته بود رو فرداش کاملاً فراموش کرده بودم. انگار هیچی، صرفاً یه رویای گنگ و مبهم و فراموش‌شده. صبحش، وقتی دوستم تعریف می‌کرد که چی گفتی و چی نگفتی خیلی اذیت شدم. حرف خاصی هم نبود اما فکر می‌کرد, ...ادامه مطلب

  • فردا تولد مامانه

  • زنگ هم زدم اما نتونستم تبریک بگم؛ نمی‌خوام به این‌که ممکنه روزی بیاد که.. اه. من دوست ندارم حتی این جمله رو تموم کنم. ینی نمی‌تونم. فقط چشمام شور می‌شه و دلم می‌لرزه و آبِ دهنم پایین نمی‌ره از گلو. مامان من خیلی دوستت دارم. خیلی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ سینه برکندم

  • که به راهی که می‌روی ایمان داشته باش؛ سستْ‌ایمانی که منم اما نه راهی داشتم و نه بی‌راهه‌ای، دست‌به‌دیوار و در، دنبال کلید چراغی که سوخته بود و اصلاً روشن‌شدنی هم در کارش نمی‌توانست که باشد، امید بسته بودم به نورِ کم جانی که اصلاً نمی‌توانست که در کار باشد، دست به دیوار و در، چرخ می‌زدم و فریادِ نه آن‌چنان فریادی، که بالاخره دستم به خالی خورد و انگار که تازه دوهزاری‌ات بیفتد از قرارِ داستان، روشنم شد که دیگر هیچ‌گاه خبری نخواهد شد و اگر که قبلش هم بوده از سر همان امید به یافتن همان کلیدِ چراغی بوده که اصلاً سوخته بوده از همان اول.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • احتمالا تصویری نخ‌نما در سال‌های میانه‌ی تاریخ سینمای ایران.

  • حتی اگر روزی و روزگاری در صف نان یا که در گیرودار پارک کردن خودرو و یا حتی یکی از همین تجمع‌های همیشگی، ناگهان گذرمان به هم افتاد، حتی اگر من خیره‌ات شدم تو نمان، برو. , ...ادامه مطلب

  • انگارِ بوسه‌‌های ناگزیرِ خداحافظی‌

  • انگارِ زمانی که نمی‌خواهی برسد. از روز روشن‌تر است تلخی‌اش. دوری و سختی‌اش. مثل سختی هر وداع آخرینی که ناگزیر است. که راهِ دررو هم ندارد و فریادت هم به جایی نمی‌رسد که نمی‌رسد. بعد بیست و چهار ساله می, ...ادامه مطلب

  • تو فقط بلدی من رو اندوهگین‌تر کنی

  • من ساکت می‌شم، حتی سعی می‌کنم هیچ حرفی نزنم و حتی به تو نگاه هم نکنم، به زمین نگاه کنم، یا هر وری که تو رو نبینم اما نمی‌شه. «این زلال، ردّ پای چیست روی گونه‌های شورِ من؟» ردّ پای مظلوم‌نمایی. ردّپای , ...ادامه مطلب

  • روز خود را سیه می‌کنم؟

  • شجر یه از غم عشق تو ای صنم خونده بود که یاذمه اشتباهی(؟) افتاده بود تو پوشه‌ی بی تو به سر نمی‌شودم و یادمه همیشه می‌گفتم چرا انقدر از غم عشق صنمش شاد و سرخوشه؟ بعد که گذشت و این سال‌ها و عشق سال‌های ا, ...ادامه مطلب

  • خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

  • خسته نمی‌شوم از هر بار دنبال تو توی هر عکس قدیمی‌ای گشتن. که مگر خستگی دارد اصلا این به شوق آمدن و حتی اندوه بعدش؟ ندارد.  من دلم هر بار که تنگ می‌شود، اصلا تنگِ هر کسی، می‌گردم دنبال همان عکسی که توی, ...ادامه مطلب

  • دلم فریاد می‌خواهد

  • دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد , ...ادامه مطلب

  • شاید واسه همینه که کم به اسم صدات می‌کنم.

  • غباری که تکرار روی کلمه‌ها می‌نشونه به قدری سنگینه که فقط به معجزه می‌شه به خودِ اولشون رسید. شاید واسه همینه که کم به اسم صدات می‌کنم اما اسم خودم رو هربار که از دهن تو می‌شنوم انگار تازه‌س. بچه‌ها ک, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها